مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بــایـد بـنـویـســد قَـــلَـمِ بــاورم از تــو تا رنـگ نـشـیـنـد به تـنِ دفـتـرم از تو جُز نام تو امشب به لـبـم نیـست تـرانه »ای تیر غـمت را دل عُـشّـاق نشـانه» بهتر که نگیرد کسی امشب خبر از من شاید که دَمِ صُبح تو کردی گُذر از من در وادی اَمنت خبری از خطری نیست ایکاش که این رو سیه آدم شُـدنی بود ایکاش که وصل من و یارم شُدنی بود تا غـیر تو بر هـیچ کـسی دل نـسـپارم جُز نـقـش تو در قـاب دلـم خانه نـدارد جُز دست تو، سرمست تو پیمانه ندارد جُز صید شدن در خَم گیسوت، روا نیست ای آمــدن تـو، هـمـۀ حــاجــتِ زهــرا ای مـحـفـلِ اُنس تو دلِ حضرتِ زهرا کِی میرسد آن روز که بیواهمه باشیم؟ ای جای تو در عرش روی منبرِ حیدر با دست تو زینت شده انگـشـترِ حـیـدر زینب به خُـدا چشـم به راه است بیایی آن طایـفه که دسـت به دامانِ تو هستند برعکس همه، گوش به فرمانِ تو هستند تا شب که میآید، زِ مَـه و مَـد بنویسند دل گفت که همسَنگِ منِ پستْ زیاد است دور و بر مـیخـانۀ تو مستْ زیاد است در محضرت ای مخزن الأَسرارِ خُداوند وقـتی ز شُکـوفـایی نرگـس خـبـر آیــد روزی که مَـجـالِ هـمـۀ خَـلـق سـرآیـد آن روز همان مُوعِد خوشحالی زهراست در دست بگیری اگر آن تیغ دو سر را از ظُـلـم، خلاصی بدهی نسل بـشر را دیـدند خـلایق که در این « تجربه آباد» |